خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم
با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم
انتهای جاده های بی تو بن بست است و من
از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم
جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت
حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم
من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام
از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم
زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که
جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم
هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت
خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم
سمانه میرزایی
دیگر اشعار : سمانه میرزایی
نویسنده : علیرضا بابایی